مهنا مهنا ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

کـــــودکـــــ عشق , مُــــهَــــنّــــا

بدون عنوان

سلام سلام امروز روز عشق ما بود یه جورایی ولینتاین رفتیم رنگین کمان و کلی دور زدیم اولش تو رنگین کمان گریه کردی اما بعدش کلی ذوقیدی اینم عکساش این عکستو داشتی گریه میکردی کلی عکس ازت انداختم فعلا همینا بسه تا بعد بای گلم.... ...
26 آبان 1390

بدون عنوان

سلام قندک مامانی الان که دارم برات مینویسم خونه بابا مهدی هستم امروز صبح بابایی زنگ زدو گفت که دیر میاد خونه برا همین من و تو اماده شدیم و خودمون رفتیم خونه بابا مهدی اخه قرار بود که با اینا بریم رستوران تازه عیدیمونم از بابا مهدی گرفتیم نفری ده هزار بمون داد بش گفتم مگه بابا تو سیدی گفتش من عاشق عید سیدام مام که عاشق عیدی گرفتن خلاصه با خاله اینا قرار گذاشتیمو رفتیم رستوران وشامو اونجا خوردیم اخرشم رفتیم خونه خاله من اخه شوهرخالم سید بود و کل شبو اونجا گذروندیم الانم که همه خوابن و من و تو بیدار فردا ناهارم اینجاییم حالا چنتا عکس ازت انداختیم هرچن خیلی تکون میخوردی ولی نمیدونم چرا ابلود نمیشه حالا ...
24 آبان 1390

بدون عنوان

سلام گل گلی مامان آنسه دخملک شیطونم چه خبرا؟؟؟؟؟؟؟ خبرا که زیاده دخملی اول اینکه این دو سه روزه خونه بابا مهدی تلپ بودیم اِ عفت کلام داشته باش خونشون مهمونی بودیم به یمن ورود پدربزرگ بنده از مکه که ما دوروز زودتر به استقبالش رفته بودیم تازه رفتیم بازاریه لباس خوشمل صورتی برات خریدیم که البته بابا مهدی پولشو تقبل کرد به عنوان عیدیت تازه عکساتم داده بودیم که برات بندازن رو لیوان خیلی معرکه شده یه ماشین کوشولو هم برات خریدیم البته تو دخملی شیطونو نبرده بودیم چون تو مونده بودی پیش خاله فاطی خلاصه اقابزرگ مامانی ازمکه اومد جلوش گوسفند کشتن خواستم ازت عکس بندازم اما نشد خلاصه هم ناهار و هم شام اونجا بودیم اخ...
22 آبان 1390

بدون عنوان

  سلام گل مامانی  اومدیم که دایی مصطفی رو سورپرازش کنیم اخه تفلدشه تفلد تفلد تفلدت مبااااااااااااااااااااااااالک ایشاا... دایی جون صدساله شی البته قابل توجه حضاران محترم که در جریان نیستن و کاملا مشخصه که دوتا شاخ بالای سرشونه باید خدمتشون عرض نمایم که درسته من داداش ندارم اما پسرخاله عزیزم را به عنوان داداش رسما همین جااااااااااااااااااااااااااا اعلام میدارم پس داداشم تفلدت مباااااااااااااااااااالک ایینمم کادوت   ...
20 آبان 1390

شرمندگی

سلام به همگی امروز نمیدونم چی شد رفتم تو قسمت اخرین نظرات خوانندگان ییهووووووووووو چشمم خورد به یه عالمه نظرات تاییدنشده و خونده نشده وقتی تاییدشون کردم دیدم نظرات مخفیه و همونجا دوزاریم افتاد که اصلا نظراتی که خصوصی ارسال شه نمیره تو تایید نشده ها و اعصابم بهم ریخت به این دلیل که دوستام فکرنکنن من ادم بی مرامیم مامان طهورا جون شرمنده که نتونستم نظراتتو ببینم و جوابتو بدم ولی با این حال همیشه به طهورا جون سرزدم خیلی اومدی گلم حتی سوالم ازم کردی ولی چه کنم... بازم میگم شرمندت نمیدونم طهورا اومد بلاخره یانه هنوز جاخوش کرده و داره برای شما همونجوری که دوس داشتی لوس میکنه امروز ای...
17 آبان 1390

بدون عنوان

سلام پیشی ملوس مامان روز سه شنبه که بابایی رفت ادراه یکمی بعدش توبیدار شدی اماازاون جایی که من شب قبلش دیرخوابیده بودم ازبیدارشدنت خیلی قاط زدم اماتوقصد لالا نداشتی منم جوزده شدم وییهووووووووووووو پاشدم خودم وخودتو اماده کردمو رفتیم ددر اولش رفتیم خونه مامان زری  کمی غریبی کردی وبعدش شروع کردی به کیه گفتن واخرشم مامان زری برات میزدو توهم نای نای میکردی دیگه طرفای ١٢ بود که مامان مریم (بابایی) اومد یکمی نشستیم بعداون رفتیم خونه مامان مریم (مامان ) خاله فاطی تازه ازمدرسه اومده بود وازاونجایی که تو خیلی دوسش داری پریدی بغلش خلاصه تا شب اونجا بودیم دیروزم که اتفاق خاصی نیافتاد تا امروز   صبح که بابایی ...
5 آبان 1390
1